میر نوروزی یا عمو نوروز باستانی

ایرانیان باستان روزهای بسیاری از سال را به انگیزه های گوناگون جشن می‌گرفتند، و به شادی برمی‌خاستند، و با پایکوبی و دست افشانی و نغمه سرایی به شادمانی می پرداختند.

 

از جشن‌های زیبا و بنام آنان، یکی جشن‌های دوازده‌گانه بود، که در هر ماه از سال به روزی که نام آن ماه با آن روز برابر بود، دست از کار می‌کشیدند و به سور و شادی می‌پرداختند. بنا براین با گذشت یک سال دوازده روز شادمانی ‌داشتند، و هر یک را چنین می‌خواندند:

 

فروردینگان، اردیبهشتگان، خردادگان، تیرگان، مردادگان، شهریورگان، مهرگان، آبانگان، آذر جشن، دی جشن، بهمنگان یا بهمنجه و مردگیران یا مژده گیران.

 

اما سر آمد همه این جشن‌ها نوروز یا نوگ‌روچ، نخستین روز – روز‌هرمزد از ماه فروردین است که ایرانیان باستان (همان گونه که امروز نیز سر آمد جشنهای ملی ایرانیان است، و میان مردم همان ارج را دارد که در گذشته ‌داشته است) نخستین روز بهار را به شکرانه آغاز زندگی دوباره طبیعت، با آئینی شادمانه و کهنگی‌ناپذیر برگزار می‌کردند.

 

این جشن که از کهن‌ترین جشنهای ایران و جهان است و زمان بر گزاری آن به پیش از دوره هخامنشیان، به هنگامی که بخش کهن اوستا ـ کتاب دینی زرتشتیان ـ به وجود آمده، در زمان سلطنت جمشید چهارمین پادشاه از سلسله  پیشدادیان می‌رسد.

 

نوروز، مراسم و آئین‌های گوناگونی را شامل می‌شد که از روزهای پیشین نوروز آغاز و تا چند روز پس از آن ادامه می‌یافت.

 

در روزهای نخست دوره‌ی نوروزی مراسم بطور همگانی برگزار می‌شد که «نوروز عامه» نامیده می‌شد و از روز ششم به بعد بزرگان و خواص آن را نزد خود ادامه می‌دادند و به آن «نوروز خاصه» می‌گفتند.

 

یکی از این مراسم‌ها  که جنبه نمایشی در آن کاملاً مشهود  است، "میر نوروزی" یا "همان عمو  نوروزِ" است.

 

 نقل شده که "امیر نوروز مرد پست و کریه چهره‌ای بود که در روزهای نوروز برای مضحکه و شادی چند روزی بر تخت می‌نشست و به جای پادشاه یا امیر واقعی حکم‌های مسخره صادر می‌کرد،برای مصادره اموال فلان ثروتمند یا به بند کشیدن فلان زورمند."

 

 فردی از پایین‌ترین اقشار جامعه را برمی‌گزیدند،  لباس پر زرق و برق، بر تن او کرده او را به الاغی یا شتری یا اسبی سوار کرده، با طبل و ساز و کرنا به دنبال او به راه می‌افتادند.

 

این شخص، با این تشریفات مسخره تا سیزده نوروز در آن شهر یا روستا، امیر و فرمانده بود و با همین هیبت و چهره‌ای خندان، در حالی که بر الاغ خود سوار بود، کلاغی سیاه یا به روایتی بازی سفید، در یک دست و باد بزن بزرگی در دست دیگر داشت که مرتباً خود را باد می‌زد و به حرکت در می‌آورد .

 

 پشت سر او جوانی فربه که لباس سرخ بر تن و چتری سفید بر سر میرنوروزی گرفته بود، راه می‌رفت.

 

یک عده جوان که هر یک چوبی در دست داشتند می‌آمدند، که مفهوم آن برگشت میرنوروزی از جنگ و آوردن سر دشمنان او بوده است. این کاروان با هلهله و شادی و طبل و کرنا و فریاد و غریو تماشاچیان در شهر و روستا به گردش می‌آمد.

 

میرنوروزی که در این مدت حاکم و فرمانروا بود هر کاری می‌خواست انجام می‌داد و هر فرمانی می‌داد فوراً توسط اطرافیانش به مورد اجرا گذاشته می‌شد . اغلب کارهای مسخره و بی معنی و مردم آزار او باعث خشم مردم می‌شد.