حسرت
حسرت
دوباره دوس دارم بياد، روزي كه تـو الو بگـي
به رسم اون گذشته ها ، ميگم شما ، هيچي نگـي
زنگ بزنـي جواب نـدي ، يواشكـي بخنـدي و
شب تا سحر خوابـو بـه چشمونِ ترم ببنـدي و
تا كـه بخـوام كاري كنـم پيامكات نذارنــم
با وعده ي دروغكـي رو كوچـه ها بكارنـم
از ترسِ اينكـه نكنـه وعـده بدي سفـر نــرم
تـو عالمم كـز كـرده و ز انتظار بــدر نــرم
وقتي گوشيم زنگ ميخوره باخوشحالي بگم تويي
پيامك و تك كه مياد عادت شـده ميگم تويـي
بـه آسمـون زُل بزنـم بگم كــه سهمِ ايـن دلِ
مـاهِ شبـم پيــدا شــده ستـاره ديـدنـا ولِ
كاشكي ميشد كه اين گمان رنگِ حقيقت بگيـره
اما كـه نــه ، حقيقتِ دلـم پيـه دلت گيـره
درختِ آرزوم ز سيب يواش يواش يه بيد شـده
ز غصه موهاي سـرم ريخته يا كـه سفيد شـده
موسم پائيز به روزِ بهاري ام كاري ميشـه
اقيانوسِ سرد چشام رو گونه هام جاري ميشه
زنگ نزنـي اما بدون، غرقِ غـم و غصه ميشم
ز خرمنِ اميـد خـود، كويـري از ماسه ميشم
غلام رضا رصايي اصل (رضا دلمن)